باز صبح در برای خورشید مینوازد
خورشید همچون تابشی بر زمین مینوازد
کوه ها بر دل خورشید جا مانده اند
درختی بالای کوه در زمین میماند
ریشه آن جایی در سمفونی زمین است
این شعر جایی در یخبندان زمین است
و نت های آن فالش و زیر و بم زمین است
حسام الدین شفیعیان
جایی در کنج تاریخ ذهنی
میان تقویم تاریخ کهن و نو جایی در زمین هموار در تاریخ ذهنی
سروده ای در تاب زمین
قصیده ای در باب زمین
غزلی در نابرده زمین
مثنوی در تاخورده زمین
شکوهی در بلندای زمین
آری قصه های تقویم و ساعت زمین
حسام الدین شفیعیان
شاخه های بهار درختان بهاری و گلفشانی فصل
پاییزی یا زمستانی یا تابستانی که فصلی دگر دارد
نغمه خود را به فصل ها بدهیم
بهار هم شکرانه شکوفه ها میشود
تابان خورشید و خورشید تابان در آسمان
شعله سرکش در پرتو هایی درخشان
ستوده باد فصلی نو در رویش
مسئله بار سنگین دارد
بر تفکر ما شعر بگفتن دارد
انگار آدمک هایی که دلبستن
شاید این قصه ژانویه ای از خود دارد
بار جسم خسته روح خسته
انگار شعر هم واژه کمی حرف دارد
قفس بند کلمه شعر میشود
قفس قفس بند بند شعر من حرف میشود
موج تکاندن زخود صخره شکن شویم
یا شهر دیوارهایش بلندو ما کوتاه شویم