/خورشید هدایت/

/خورشید هدایت/

ای چشمه خورشید هدایت

در سپر از دوران  تاریخ هدایت

بر بر هدف در بر امید  چو خورشید

ماهو ستاره همه در  عشق چو جوشید

شعر از کلمات حرف چو باران شود آری

این هست نهال بذر تنومند صداقت

راستی در بر تعالی متعالی

هر کسی که دارد بر خود جوشش چو عالی

کوشیدنو جوشش همه در راه  بذر حمایت

حامی بر کل افلاک و کهکشانها و  جلال  درستی

از بر درستی بدر آید درستی در بر درست زیستن از خوب شدن هست

چون عشق بورزی نهال همان را به درویی درون خود از خود دیگری از آن بجویی

شعرم اگر از بر هدف در درستی جوشش بر آید هدف از راه درستی

حسام الدین شفیعیان

کوزه از چه طرح عالی میداشت

شعر را کوزه گری خواست که طرحش بزند

دور دور به دستان هنرمند خودش طرح بزند

خواست شعر را به  دستش درون کوزه حرف بزند

حرف زد درون کوزه نه برون آن طرح زد

گلهای بنفشه و سنبلو آفتابگردان  برونش چه زیبا مینگشت

کوزه گر غم خود را به کوزه چه زیبا میزد

انگار تمام ساعت همان طرح زدن

خواب کوزه زطرحش برون شعر زدن

دیدم که هنر طرح زدرون خود تنهایی گذاشت

کوزه بشکستو بماند تشنگی روح غزل

غزل از روح خود از جمله همی حرف میداشت

با دل غمزده گاهی صنوبر حرف میداشت

پیچکی روی کوزه زدو طرح زعالی میداشت

کاش کوزه گر غم شعر مرا هم میکاشت

شاعر-حسام الدین شفیعیان

دفتر خاک خورده

چراغ مطالعه روی میز خاک خورده

کاغذهای باطله از روزانه های تاب خورده

تاب بلند روی تپه ی  تاب انگیز

آدمک های نیمکره اینور شعرو آنور شعر

سوت دست هورا اشک غم های هیولایی

دودمان دود گرفته از شعر میشد

تاریخ روی میخک تنهایی

روی فرش شعر قرمز ایست بود

چند تکان محکم شعر بیداری

ناسروده ترین قصیده پائیز بود

جایی فراسوی سوسوی چراغ شهر فردایی

قصه تلخ قهوه ای ناخورده

کامو کام جرعه جرعه تاخورده

حسام الدین شفیعیان

شهر بادبادک ها

قصیده های بارانی

کلبه شنزار های ساحلی دریایی

میان قطعات زندگی تاب میخورد ماحصل فکرهای طوفانی

چند قصه ناسروده انگار فصل سرد خواب های پسا تاریخ از شعری تنیده در قالب دفتر ذهن

ما همه در دفتر زندگی رفته از کلمات شده ایم

مزرعه ای در بادهای قطب های تنهایی

نموداری از تکاپوی شهری

تکاپوی درون خواب های طولانی

شهر های تکیده بر برجک ها

ناودان شیروانی قصه طولانی فریاد های خاموش

چتر را باز کن آسمان مثال باد در بادبادک چتری برای پروازست

حسام الدین شفیعیان

کجای قصه خوابیدی

باز کجای قصه ی خواب گرفته نور مهتاب هست

شبی شعری که میبرد غمهای زمین را

روی تقاطع فکر رسالت چگونه زیستن بود

و در بلوار اندیشه مردی تبر میزد درختان فکر را

شعری برایت گفته ام نامه رسان نیاورد

کجای واژه اشکم خنده دار بود برای شعرم شمعی روشن کن

حسام الدین شفیعیان